بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 10
سلام.
در پست قبلی گفتم که حال رییسمون خیلی مناسب نیست. این حال و احوال نامناسب چند روزیه نامناسب تر شده.
این بنده ی خدا گمانم می کنه می تونه یک هویی و در عرض نهایتن یک ماه، اوضاع نابسامان (البته از دید خودش) تمام قسمت های اداره رو سامان ببخشه؛ از همون نوعی که خودش می خواد و در ذهن داره.
اما این یکی دو روزه که از یک طرف متوجه شده خیلی از کارها اون طور که او فکر می کرده جلو نمی ره و انجام نمی شه، و از طرف دیگه اون طورها هم که فکر می کرد مدیران رده بالاتر سازمان سریعن خواسته هاش رو اجابت نمی کنن، یک احساس بد پیدا کرده شبیه سرخوردگی و یاس که از صحبت ها و تصمیم های جدیدش کاملن مشخصه.
در این بین بنده به عنوان روابط عمومی اداره (البته به جز عناوین دیگه!) وظیفه م خیلی سنگین شده. به هر حال مهم ترین بخش کار یک روابط عمومی، انتقال افکار دیگران (بخونید حرف و حدیث البته از نوع جدی) به رییس مجموعه ست و کمک در تصمیم گیری ها.
اما مسؤول اداره ی ما در عین حال که جوان و از نظر کار سازمانی کم تجربه ست و بسیار از دیگران نظر می خواد، اما معمولن نظرات خودش رو ترجیح می ده و پیاده می کنه. تغییر این نوع نگرش کمی سخته؛ هرچند بنده در مدت این چند ماه، تونستم تا حدودی بر روی بعضی تصمیمات که به نظرم اجراش حداقل برای اداره ی ما غلط بوده، تاثیرگذار باشم.
به هر حال این روزها به دنبال فرصتی هستم برای این که بشینم و یک سری مسایل رو برای ایشون باز کنم و دیدشون رو نسبت به بعضی افراد و بعضی افکار تصحیح کنم.
دعا کنین بتونم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک